گل و مل تو را خادمانند از آن شد شاعر : خاقاني وفاي گل و صحبت مل مجازي گل و مل تو را خادمانند از آن شد گمان برد کاين عشق کاري است بازي مرا جان درافکند در جام عشقت نيايد ز موم اين همه تن گدازي هلاک تن شمع جان است اگرنه تو آبي به لطف اي نگارا به نازي منم زين دل پر نياز اندر آتش درآميزي و کشتن من نسازي تو آني که با من خلاف طبيعت بگو زلف راکز چه چون چنگ بازي مپرس از دلم کز چهاي چون کبوتر خداونديي کن به چاکر نوازي تو را چاکري گشت خاقاني...