اي ديده ره ز ظلمت غم چون برون بري شاعر : خاقاني چون نور دل نماند برون راه چون بري اي ديده ره ز ظلمت غم چون برون بري تا زان چراغ راه ز ظلمت برون بري اول چراغ برکن و آنگه چراغ جوي آن زخم مار ني که به باد فسون بري هجران يار بر جگرت زخم مار زد در جنب محنتي که ز هجران کنون بري آن درد دل که بردهاي آنگه عروسي است در خون نشستهاي چه غم دست خون بري خاقانيا حريف فراقي به دست خون