ماهي که مه از قفاي او بيني شاعر : خاقاني خورشيد ز روي و راي او بيني ماهي که مه از قفاي او بيني گردون گرهي قباي او بيني جوزا کمر کلاه او يابي آن سايه که در قفاي او بيني عاشقتر و زارتر ز من يابي جان کندن ما براي او بيني او خود نزيد براي ما هرگز هم سوختهي هواي او بيني اندر دل سنگ اگر نشان جوئي خاقاني را گداي او بيني با اين همه گنجهاي پر معني اي يار اگر شفاي او بيني از لب بفرست شربت وصلي