دلم خاک تو شد گو باش من خون ميخورم باري شاعر : خاقاني ز دست اين دل خاکي به دست خون درم باري دلم خاک تو شد گو باش من خون ميخورم باري تو نو نو کعبتين ميزن که من در ششدرم باري مرا مهره به کف ماند تو را داو روان حاصل سپاس زندگاني نيست بيتو بر سرم باري گر از من رخ نهان کردي سپاس حق کنون کردم من آن جو سنگ خالت را به صد جان ميخرم باري مرا گر خال گندمگونت جوجو ميکند گو کن که آن رخ آينه سيماست من خاکسترم باري مپوش آن رخ ز من کخر ز من نگزيرد آن...