از همه عالم شدهام بر کران شاعر : خاقاني بسته به سوداي تو جان بر ميان از همه عالم شدهام بر کران با تو و صد ساله ره اندر ميان جان نه و چون سايه به تو زندهام پيش تو انگشت زنان کالامان از تب هجران تو ناخن کبود هست گهر ريز به سوي دهان آن نه ز گريه است که چشمم به قصد ديده نثار آرد بهر زبان ليک زبانم چو حديثت کند گوشت جدا کي شود از استخوان وصل تو بيهجر توان ديد؟ ني سوخته شد در دهن من فغان چون کنم افغان که ز تف جگر ز آنکه مرا ديده...