کوي عشق آمد شد ما برنتابد بيش از اين

کوي عشق آمد شد ما برنتابد بيش از اين شاعر : خاقاني دامن تر بردن آنجا برنتابد بيش از اين کوي عشق آمد شد ما برنتابد بيش از اين کاين قدر سرمايه سودا برنتابد بيش از اين در سر بازار عشق از جان و جان گفتن بس است پر نيازان را تمنا برنتابد بيش از اين بر اميد کشتن اندر پاي وصلش زنده‌ام کاستان تنگ است ما را برنتابد بيش از اين بر سر کويش ببوسيم آستان و بگذريم کاين شبستان زحمت ما برنتابد بيش از اين ما به جان مهمان زلف او و او با ما به جنگ چون شد اکنون...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کوي عشق آمد شد ما برنتابد بيش از اين
کوي عشق آمد شد ما برنتابد بيش از اين
کوي عشق آمد شد ما برنتابد بيش از اين

شاعر : خاقاني

دامن تر بردن آنجا برنتابد بيش از اينکوي عشق آمد شد ما برنتابد بيش از اين
کاين قدر سرمايه سودا برنتابد بيش از ايندر سر بازار عشق از جان و جان گفتن بس است
پر نيازان را تمنا برنتابد بيش از اينبر اميد کشتن اندر پاي وصلش زنده‌ام
کاستان تنگ است ما را برنتابد بيش از اينبر سر کويش ببوسيم آستان و بگذريم
کاين شبستان زحمت ما برنتابد بيش از اينما به جان مهمان زلف او و او با ما به جنگ
چون شد اکنون رشته يکتا برنتابد بيش از اينرشته‌ي جان تا دو تا بود انده تن مي‌کشيد
مرغ زنداني تماشا برنتابد بيش از ايندل ز بستان خيال او به بوئي خرم است
چون شکسته شد مدارا برنتابد بيش از اينبا بلورين جام بهر مي مدارا کردمي
عشق سلطان است، غوغا برنتابد بيش از ايناز سرشک خون حشر کردي مکن خاقانيا
بارگاه شاه دنيا برنتابد بيش از اينآب ما چون نيست روشن ظلمت ما خاکيان
روح قدسي دردسرها برنتابد بيش از ايندرد سر داديم حضرت را و حضرت روح قدس
حج ما هر هفته عمدا برنتابد بيش از اينکعبه را يک بار حج فرض است و حضرت کعبه‌وار
گر دو گردد نفس طاها برنتابد بيش از ايننفس طاها راست يک شب قاب قوسين نزد حق
روح ده دانست کاعضا برنتابد بيش از اينشخص انسان را ز حق يک نور عقلاني عطاست
بستن آذين زيبا برنتابد بيش از اينعيد هر سالي دوبار آيد که آفاق جهان
ديو را فردوس ماوي برنتابد بيش از اينآن سعادت بخش حضرت، بخش نارد کرد ازآنک
خوک را محراب اقصي برنتابد بيش از اينخبث ما را بارگاه قدس دور افکند از آنک
کعبه پيلان را مفاجا برنتابد بيش از اينننگ ما زان درگه اعلا برون افتاد از آنک
جيفه را بحر مصفا برنتابد بيش از اينحضرت پاک از چو ما آلودگان آسوده‌اند
نور جبهه شور عوا برنتابد بيش از اينشير هشيار از سگ ديوانه وحشت برنتافت
طبع صاحب کف بيضا برنتابد بيش از اينني عجب گر گاوريشي زرگر گوساله ساز
ديدنش جمشيد والا برنتابد بيش از اينگرچه عفريت آورد عرش سبائي نزد جم
بانگ خر سمع مسيحا برنتابد بيش از اينآري آري با نواي ارغنون اسقفان
بيد را کاسات صهبا برنتابد بيش از اينگرچه صهبا را به بيد سوخته راوق کنند
بدره بردن پيل بالا برنتابد بيش از ايناز در خاقان کجا پيل افکند محمود را
گنج زر دادن به يغما برنتابد بيش از ايندست چون جوزاش دادي کلک زر چون آفتاب
هر مهي رفتن به جوزا برنتابد بيش از اينمشتري هر سال زي برجي رود ما را چو ماه
رشک بردن بهر نعما برنتابد بيش از اينما شرف داريم و غيري نعمت از درگاه شاه
ران او رانين ديبا برنتابد بيش از اينگر ملخ را نيست بر پا موزه‌ي زرين سار
وام احسان را تقاضا برنتابد بيش از ايندر حضور انعام ديديم ار بغيبت نيست آن
چون به سرسام است خرما برنتابد بيش از اينطفل را گر جده وقت آبله خرما دهد
آب بفزودن به دريا برنتابد بيش از اينشاه جان بخش است و ما بر شاه جان کرده نثار
هفت چشم چرخ خضرا برنتابد بيش از اينخسرو مشرق جلال الدين که برق خنجرش
کان جحيم ارواح اعدا برنتابد بيش از اينايزد از تيغش پي مالک جحيمي نو کند
کاين زمين گرزش به تنها برنتابد بيش از اينکاشکي قدرت ز حلمش نوزميني ساختي
ذره بار کوه خارا برنتابد بيش از اينوز بن نيزه‌اش سر گاو زمين لرزد از آنک
ميرد از کوسش که آوا برنتابد بيش از اينکرم قز ميرد ز بانگ رعد و تنين فلک
ديده‌ي اين زال رعنا برنتابد بيش از ايندولتش را نوعروسي دان که عکس زيورش
کوهه‌ي عرش معلا برنتابد بيش از اينطالعش را شهسواري دان که بار هودجش
گفت بس کاين تنگ پهنا برنتابد بيش از اينرخش همت را ز گردون تنگ مي‌بست آفتاب
کوه قاف ادبار عنقا برنتابد بيش از اينتا شد اقبالش هماي قاف تا قاف جهان
دور باطل حق تعالي برنتابد بيش از اينبوالمظفر حق نواز و خصم باطل پرور است
ظل حق فرد است، همتا برنتابد بيش از اينظل حق است اخستان همتاش مهدي چون نهي
يعني اندر ملک طغرا برنتابد بيش از ايننام شه زان اول و آخر الف کردند و نون
کس ز بحر طبع سودا برنتابد بيش از اينتا شد از ابر کرم سودا نشان هر مغز را
قيمت ياقوت حمرا برنتابد بيش از اينخاک پايش ز آب خضر و باد عيسي بهتر است
دانه‌ي مرغان دانا برنتابد بيش از اينشه سليمان است و من مرغم مرا خوانده است شاه
روح را برهان احيا برنتابد بيش از ايناز مثال شه اميد مرده‌ي من زنده گشت
عقل را خط معما برنتابد بيش از اينخط دست شاه ديدم کش معما خواند عقل
غاليه زلفين حورا برنتابد بيش از ايننوک کلک شاه را حورا به گيسو بسترد
برتواند يافت؟ گفتا برنتابد بيش از اينعقل را گفتم چگويي شاه درد سر ز من
گويدت برتابم اما برنتابد بيش از اينپس خيال شاه گفت از من يقين بشنو که شاه
دردسر کمتر ده ايرا برنتابد بيش از اينهم چنين از دور عاشق باش و مدحش بيش گوي
خرمگس را صحن حلوا برنتابد بيش از اينزحمت آنجا چون توان بردن که برخوان مسيح
حرص را دادن تبرا برنتابد بيش از اينهم به جان شاه کز درگاه شاهان فارغم
کو نسيم مشک‌سا را برنتابد بيش از اينشايد ار مغز زکام آلود را عذري نهند
ديدن بکتاش و بغرا برنتابد بيش از اينبر قياس شاه مشرق کارسلان خان سخاست
معصفر خوردن به سکبا برنتابد بيش از اينبر اميد زعفران کو قوت دل بردهد
مشک را دادن به نکبا برنتابد بيش از اينعمر دادم بر اميد جاه وحاصل هيچ ني
در حضر ساز مهيا برنتابد بيش از اينمن همه همت بر اسباب سفر دارم مرا
شير بستن گربه آسا برنتابد بيش از اينخاطرم فحل است کو صحرا نورد آمد چو شير
فحل بر دست توانا برنتابد بيش از اينزخم مهماز و بلاي تنگ و آسيب لگام
در خزر بودن به سرما برنتابد بيش از اينپيل را کز گرمسير هند بيرون آورند
در حبش بردن به گرما برنتابد بيش از اينسنقراي را کز خزر با سرد سير آموخته است
ماندن مداح يکجا برنتابد بيش از اينمدح شه چون جابجا منزل به منزل گفتني است
آن کرامت را مکافا برنتابد بيش از اينشه مرا زر داد، گوهر دادمش زر را عوض
از کرم کابين عذرا برنتابد بيش از اينيک رضاي شاه، شاه آمد عروس طبع را
هيچ تيغي نطق هيجا برنتابد بيش از اينتير چرخ از نيزه وش کلک سپر افکند از آنک
بردن نقب آشکارا برنتابد بيش از اينمن به مدح شاه نقبي برده‌ام در گنج غيب
تيزي شمشير گويا برنتابد بيش از اينکند پايم در حضور اما زبان تيزم به مدح
معجز آوردن به مبدا برنتابد بيش از ايناز پس تحرير نامه کرده‌ام مبدا به شعر
دانم ابرام مثنا برنتابد بيش از ايندادمش تصديع نثر و مي‌دهم ابرام نظم
خوي برون دادن به سيما برنتابد بيش از ايناز سر خجلت مرا چون آينه با آينه
هيچ خاطر وقت انشا برنتابد بيش از اينبر بديهه راندم اين منظوم و بستردم قلم
کاين تجاسر سمع اعلا برنتابد بيش از اينچون تجاسر کرد خاطر مختصر کردم سخن
ساحت اين هفت غبرا برنتابد بيش از اينباد خضراي فلک لشکر گهش کاعلام او
کاهل عالم را تولا برنتابد بيش از اينملک و ملت را به اقبالش تولا باد و بس


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط