مدار ملک جهان بر مجاهد الدين است

مدار ملک جهان بر مجاهد الدين است شاعر : خاقاني که چرخ بارگه احتشام او زيبد مدار ملک جهان بر مجاهد الدين است که حصن شام و عرب از حسام او زيبد امير عادل سلطان دل و خليفه همم که صاحب افسر ايران غلام او زيبد قباد قلعه ستان قهرمان افسر بخش قباد چاوش روز سلام او زيبد نه نه قباد مخوان کيقباد خوانش از آنک ملک شهي که مجاهد نظام او زيبد اتابک است ز بهر نشام گوهر ملک که داغ ناصيه‌ي هر دو نام او زيبد دوم نظام و سوم جعفر است لا ولله جنيبه‌وار فلک...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مدار ملک جهان بر مجاهد الدين است
مدار ملک جهان بر مجاهد الدين است
مدار ملک جهان بر مجاهد الدين است

شاعر : خاقاني

که چرخ بارگه احتشام او زيبدمدار ملک جهان بر مجاهد الدين است
که حصن شام و عرب از حسام او زيبدامير عادل سلطان دل و خليفه همم
که صاحب افسر ايران غلام او زيبدقباد قلعه ستان قهرمان افسر بخش
قباد چاوش روز سلام او زيبدنه نه قباد مخوان کيقباد خوانش از آنک
ملک شهي که مجاهد نظام او زيبداتابک است ز بهر نشام گوهر ملک
که داغ ناصيه‌ي هر دو نام او زيبددوم نظام و سوم جعفر است لا ولله
جنيبه‌وار فلک در لگام او زيبدفلک جنيبه کش اوست بلکه از سر قدر
ز عکس خنجر مريخ فام او زيبدحلي گردن خورشيد و طوق جيد اسد
کز اين دو مادت نور و ظلام او زيبدجهان به پرچم و طاس و رماح او نازد
که زيور شه انجم ستام او زيبدسوار همتش از عرش مرکبي دارد
چنان که چرخ رديف دوام او زيبدفراخ بال کند عدل تنگ قافيه را
چنان که عرش به بالاي نام او زيبدبلند بال کند جود پست قامت را
حصار عامه ز انعام عام او زيبدطراز خاصه ز اقبال عام او شايد
مجاهد الدين حرز کرام او زيبداگر زمانه ز نام کرام حرز کند
امير عادل قائم مقام او زيبدهنوز عهد مقامات مهدي ار نرسيد
حميم دوزخيان قوت کام او زيبدکسي که درگه جنت مثال او بگذاشت
ز خبث آتش و آهن طعام او زيبدنعامه‌اي که به ترک هواي مرغان گفت
که فرق هشت جنان زير گام او زيبدبه پاي همت او هفت چرخ شش گام است
زکات خواه سخاي مدام او زيبدروان حاتم طائي و جان معن يمن
چنان که از صفت ناتمام او زيبدمگر که بخل شبي بر کرم شبيخون کرد
بدان کمين که ز حزم تمام او زيبدبراند راي مجاهد سپاه بر سر بخل
چنين غزا صفت انتقام او زيبدبريد و بست سر بخل را به تيغ کرم
که ذوالفقار ظفر در نيام او زيبدزمانه حيدر اسلام خواندش پس ازين
نثر چشمه‌ي حيوان جام او زيبدهزار جان سکندر صفات خضر صفا
به جاي موي سنان بر مسام او زيبداگر تنم نه زبان موي مي‌کند به ثناش
که پر نسر فلک بر سهام او زيبدبه سعي اوست جهانگير گشته سيف الدين
که گردن ملکان زير وام او زيبدمنم که گردن من وام‌دار خدمت اوست
هزار مرغ چو من بو تمام او زيبدهزار فصل بديع است و صد چو فضل ربيع
که مرغ همت ما صيد دام او زيبدز خسروان جهان خود مجاهد الدين است
که نفس احمد بختي رام او زيبدز صد هزار خلف يک خلف بود چو حسين
که کتف احمد جاي زمام او زيبدز صد هزاران بختي يکي نجيب آيد
بدان صداق که از اهتمام او زيبدعروس طبع بر او عقد بستم از سر عقل
به قيمتي که فزايد خرام او زيبداگر به جود بها بر نهد عروس مرا
که بکر بخت جوان جفت کام او زيبدجهان پير به ناکام و کام بنده‌ي اوست
که جملگي ممالک به کام او زيبدجناب موصل ازو مکه‌ي مبارک باد
کبوتر حرم است احترام او زيبداگرچه باز سپيد است جان خاقاني


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.