اي شده ... چپ سلطان | | \N |
... راستي عالم هم | | \N |
گر به ما ... کج کني ما را | | \N |
... راست برشود به شکم | | \N |
که به بد گفتنش سخن رانم | | خواجه بد گويدم معاذ الله |
من به ده جنس مدح او خوانم | | او به ده نوع قدح من خواند |
من نکو گويم و چنين دانم | | او بدي گويد و چنان داند |
وانچه گويد هزار چندانم | | آنچه گويم هزار چندان است |
از آنکه دست حوادث زده است بر دل ريشم | | منم که يک رگ جانم هزار بازوي خون راند |
که از خواص به دوران نه دوست ماند و نه خويشم | | رگ گشادهي جانم به دست مهر که بندد |
نه هيچ کار گشايد ز صدر و صاحب جيشم | | نه هيچ کام برآيد ز مير و ميرهي شهرم |
نساخت داروي دردم، نکرد مرهم ريشم | | هزار درد دلم هست و هيچ جنس به نوعي |
تنور گرم نبينم فطيرها چه سريشم | | ز کس سخن چه نيوشم حديث خوش چه سرايم |
که برنيارد شاخم بره نيارد ميشم | | ز غصه چون بره نالم که سوي ميش گذاري |
چه حاجت است در اين دي به خيش خانه و خيشم | | ز سردي نفس من تموز دي گردد |
به چار کيش خبر شد که من مقدس کيشم | | ز چار نامه عيان شد که من موحد نامم |
چو آب خواهم از ايام زهر دارد پيشم | | چو نان طلب کنم از شاه عشوه سازد قوتم |
صداع ندهم بيشت جگر مخور بيشم | | خدايگانا در باب آن معاش که گفتي |
بنان و جامه رسان از بنان و خامهي خويشم | | مرنج اگرت بگويم بنان و جامه مرنجان |
از خسان ز من نپذرفتم | | آرزو بود نعمتم ليکن |
کم همي داد من نپذرفتم | | بيش ميخواستم زمانه نداد |
تا ز خونين جگرش لعل قبا آرايم | | چشم خونين همه شب قامت شب پيمايم |
ديده را دوختن لعل قبا فرمايم | | ريسمان از رگ جان سازم و سوزن ز مژه |
آخر از سوختهي عالم دندان خايم | | اول از عودم خائيدهي دندان کسان |
کاول و آخر دندان کسان را شايم | | گر به من دندان کردند سپيد اين رمزي است |