هيچ دل نيست که ميلش بدلارائي نيست شاعر : خواجوي کرماني ضايع آن ديده که برطلعت زيبائي نيست هيچ دل نيست که ميلش بدلارائي نيست اهل دل را بجز از دوست تمنائي نيست اگر از دوست تمناي تو چيز دگرست بجز از روي تو در شهر تماشائي نيست اي تماشاگه جان عارض شهرآرايت مثل ابروي دلاراي تو طغرائي نيست ظاهر آنست که برصفحهي منشور جمال بجز از بلبل شوريده هم آوائي نيست در هواي گل رخسار تو شب تا سحرم از تو در هيچ سري نيست که سودائي نيست هر سري لايق سوداي تو...