دل من جان ز غم عشق تو آسان نبرد

دل من جان ز غم عشق تو آسان نبرد شاعر : خواجوي کرماني وين عجبتر که اگر جان ببرد جان نبرد دل من جان ز غم عشق تو آسان نبرد کانک رنج تو کشد راه بدرمان نبرد گر ازين درد بميرم چه دوا شايد کرد بي خيال سر زلف تو بپايان نبرد شب ديجور جدائي دل سودائي من دست حيرت نتواند که بدندان نبرد هر کرا ساعت سيمين تو آيد در چشم رخت درويش به خلوتگاه سلطان نبرد ره بمنزلگه قربت ندهندم که کسي بنده آن نيست که سر پيچد و فرمان نبرد پادشاهي تو هر حکم که خواهي فرمود...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دل من جان ز غم عشق تو آسان نبرد
دل من جان ز غم عشق تو آسان نبرد
دل من جان ز غم عشق تو آسان نبرد

شاعر : خواجوي کرماني

وين عجبتر که اگر جان ببرد جان نبرددل من جان ز غم عشق تو آسان نبرد
کانک رنج تو کشد راه بدرمان نبردگر ازين درد بميرم چه دوا شايد کرد
بي خيال سر زلف تو بپايان نبردشب ديجور جدائي دل سودائي من
دست حيرت نتواند که بدندان نبردهر کرا ساعت سيمين تو آيد در چشم
رخت درويش به خلوتگاه سلطان نبردره بمنزلگه قربت ندهندم که کسي
بنده آن نيست که سر پيچد و فرمان نبردپادشاهي تو هر حکم که خواهي فرمود
وانکه کافر نبود مال مسلمان نبردغارت دل کندم غمزه‌ي کافر کيشت
خبر يوسف گمگشته بکنعان نبرداي عزيزان بجز از باد صبا هيچ بشير
هيچکس قصه‌ي دردم بخراسان نبردگر نسيم سحر قطع مسافت نکند
همه دانند که کس زيره بکرمان نبردجان چه ارزد که برم تحفه بجانان هيهات
گر چه کس قند بسوي شکرستان نبردشکر از گفته خواجو بسوي مصر برند


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط