آن فتنه چو برخيزد صد فتنه برانگيزد شاعر : خواجوي کرماني وان لحظه که بنشيند بس شور بپا خيزد آن فتنه چو برخيزد صد فتنه برانگيزد گر خون من مسکين با خاک برآميزد از خاک سر کويش خالي نشود جانم باشد که دلم آبي برآتش غم ريزد اي ساقي آتش روي آن آب چو آتش ده کان دل که بود صافي از درد نپرهيزد با صوفيصافي گو در درد مغان آويز کانکش نظري باشد با چشم تو نستيزد گر چشم تو جان خواهد در حال بر افشانم چون بر گذرت بيند در دامنت آويزد از خاک من خاکي هر خار...