مرا اي بخت ياري کن چو يار از دست بيرون شد شاعر : خواجوي کرماني بده صبري درين کارم که کار از دست بيرون شد مرا اي بخت ياري کن چو يار از دست بيرون شد دلم خون گشت و زين دستم نگار از دست بيرون شد نگارين دست من بگرفت و از دست نگارينش بريزم مهره مهر ار چه ما را ز دست بيرون شد شکنج افعي زلفش که با من مهره ميبازد ولي از بخت ياري کو چو يار از دست بيرون شد من آنگه بختيار آيم که يارم بختيار آيد که بلبل را ز عشق گل قرار از دست بيرون شد صبا گو باد مي پيما...