مرا اي بخت ياري کن چو يار از دست بيرون شد

مرا اي بخت ياري کن چو يار از دست بيرون شد شاعر : خواجوي کرماني بده صبري درين کارم که کار از دست بيرون شد مرا اي بخت ياري کن چو يار از دست بيرون شد دلم خون گشت و زين دستم نگار از دست بيرون شد نگارين دست من بگرفت و از دست نگارينش بريزم مهره مهر ار چه ما را ز دست بيرون شد شکنج افعي زلفش که با من مهره مي‌بازد ولي از بخت ياري کو چو يار از دست بيرون شد من آنگه بختيار آيم که يارم بختيار آيد که بلبل را ز عشق گل قرار از دست بيرون شد صبا گو باد مي پيما...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرا اي بخت ياري کن چو يار از دست بيرون شد
مرا اي بخت ياري کن چو يار از دست بيرون شد
مرا اي بخت ياري کن چو يار از دست بيرون شد

شاعر : خواجوي کرماني

بده صبري درين کارم که کار از دست بيرون شدمرا اي بخت ياري کن چو يار از دست بيرون شد
دلم خون گشت و زين دستم نگار از دست بيرون شدنگارين دست من بگرفت و از دست نگارينش
بريزم مهره مهر ار چه ما را ز دست بيرون شدشکنج افعي زلفش که با من مهره مي‌بازد
ولي از بخت ياري کو چو يار از دست بيرون شدمن آنگه بختيار آيم که يارم بختيار آيد
که بلبل را ز عشق گل قرار از دست بيرون شدصبا گو باد مي پيما و سوسن گو زبان مي‌کش
که چون بادش بصد دستان بهار از دست بيرون شدمگر مرغ سحر خوانرا هم آوازي بدست آيد
گل اين ساعت بدست آرم که خار از دست بيرون شدمي اکنون در قدح ريزم که خواجو مي پرست آمد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط