بنگر اي شمع که پروانه دگر باز آمد شاعر : خواجوي کرماني از پي دل بشد و سوخته پر باز آمد بنگر اي شمع که پروانه دگر باز آمد رفت و صد باره از آن سوختهتر باز آمد گرچه سر تا قدم از آتش غم سوخته بود يا رب اين خسته جگر کي ز سفر باز آمد هر که بيند من بي برگ و نوا را گويد چون قلم رفت بهر سوي و به سر باز آمد سرتسليم چو بر خط عبوديت داشت عجب اينست که با ديدهي تر باز آمد عجب آن نيست که شد با لب خشک از بردوست تو مپندار که ديگر به خبر باز آمد هر که...