حديث جان بجز جانان نداند

حديث جان بجز جانان نداند شاعر : خواجوي کرماني که جز جانان کسي در جان نداند حديث جان بجز جانان نداند که کس درد مرا درمان نداند مرا با درد خود بگذار و بگذر بميرد بنده و سلطان نداند روا باشد که دور از حضرت شاه ز سرمستي ره بستان نداند اگر بلبل برون آيد ز بستان که هندو قدر ترکستان نداند ز رخ دور افکن آن زلف سيه را که آن پيمان‌شکن پيمان نداند بگردان ساغر و پيمانه در ده حديث عشرت مستان نداند مي صافي بصوفي ده که هشيار که هر کس ره نرفتست...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حديث جان بجز جانان نداند
حديث جان بجز جانان نداند
حديث جان بجز جانان نداند

شاعر : خواجوي کرماني

که جز جانان کسي در جان نداندحديث جان بجز جانان نداند
که کس درد مرا درمان نداندمرا با درد خود بگذار و بگذر
بميرد بنده و سلطان نداندروا باشد که دور از حضرت شاه
ز سرمستي ره بستان ندانداگر بلبل برون آيد ز بستان
که هندو قدر ترکستان نداندز رخ دور افکن آن زلف سيه را
که آن پيمان‌شکن پيمان نداندبگردان ساغر و پيمانه در ده
حديث عشرت مستان نداندمي صافي بصوفي ده که هشيار
که هر کس ره نرفتست آن ندانددلا در راه حسرت منزلي هست
که کافر معني ايمان نداندبگو خواجو به دانا قصه‌ي عشق


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط