بي گلبن وصلت بگلستان نتوان بود

بي گلبن وصلت بگلستان نتوان بود شاعر : خواجوي کرماني بي شمع جمالت بشبستان نتوان بود بي گلبن وصلت بگلستان نتوان بود با مملکت مصر به زندان نتوان بود اي يار عزيز ار نبود طلعت يوسف موقوف لب چشمه‌ي حيوان نتوان بود در ظلمت اگر صحبت خضرت ندهد دست پيوسته چنين غرقه‌ي طوفان نتوان بود درياب که سيلاب سرشکم بشد از سر از باد هوا خادم ريحان نتوان بود بي رايحه‌ي زلف تودر فصل بهاران از بهر دل خسته پريشان نتوان بود ور در سرآن زلف پريشان رودم دل زيرا...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بي گلبن وصلت بگلستان نتوان بود
بي گلبن وصلت بگلستان نتوان بود
بي گلبن وصلت بگلستان نتوان بود

شاعر : خواجوي کرماني

بي شمع جمالت بشبستان نتوان بودبي گلبن وصلت بگلستان نتوان بود
با مملکت مصر به زندان نتوان بوداي يار عزيز ار نبود طلعت يوسف
موقوف لب چشمه‌ي حيوان نتوان بوددر ظلمت اگر صحبت خضرت ندهد دست
پيوسته چنين غرقه‌ي طوفان نتوان بوددرياب که سيلاب سرشکم بشد از سر
از باد هوا خادم ريحان نتوان بودبي رايحه‌ي زلف تودر فصل بهاران
از بهر دل خسته پريشان نتوان بودور در سرآن زلف پريشان رودم دل
زيرا که کم از مرغ خوش الحان نتوان بودخاموش نشايد شدن از ناله‌ي شبگير
با ساغر مي منکر مستان نتوان بودصوفي اگر از مي نشکيبد چه توان کرد
با پير مغان بر سر پيمان نتوان بودتا خرقه بخون دل پيمانه نشوئي
چندين همه در محنت کرمان نتوان بودخواجو چه نشيني که گر ايوب صبوري
بي برگ درين منزل ويران نتوان بودرو ساز سفر ساز که از آرزوي گنج


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط