کسي را از تو کامي برنيايد شاعر : خواجوي کرماني که اين از دست عامي برنيايد کسي را از تو کامي برنيايد که از لعل تو کامي برنيايد بنا کام از لبت برداشتم دل به شب صبحي ز شامي برنيايد برون از عارض و زلف سياهت که کار ما به جامي برنيايد بيار آن مي که در خمخانه باقيست نکونامي به نامي برنيايد به ترک نيک نامي کن که در عشق که دود دل ز خامي برنيايد حديث سوز عشق از پختگان پرس ز نوک خامه لامي برنيايد چو نون قامتم در مکتب عشق نواي زير و بامي...