طره بفشان و مرا بيش پريشان مگذار

طره بفشان و مرا بيش پريشان مگذار شاعر : خواجوي کرماني پرده بگشاي و مرا بسته هجران مگذار طره بفشان و مرا بيش پريشان مگذار لاله را اين همه در سايه‌ي ريحان مگذار ماه را از شکن سنبل شبگون بنماي بيش ازينش چو من خسته پريشان مگذار زلف مشکين که چنين برقدمت دارد سر دورش از روي چو خورشيد درفشان مگذار هر که از مهر تو چون ذره شود سرگردان آخر اين حسرتم اندر دل بريان مگذار کام جانم ز نمکدان عقيقت شکريست دست من گير و مرا بي سر و سامان مگذار من سرگشته...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طره بفشان و مرا بيش پريشان مگذار
طره بفشان و مرا بيش پريشان مگذار
طره بفشان و مرا بيش پريشان مگذار

شاعر : خواجوي کرماني

پرده بگشاي و مرا بسته هجران مگذارطره بفشان و مرا بيش پريشان مگذار
لاله را اين همه در سايه‌ي ريحان مگذارماه را از شکن سنبل شبگون بنماي
بيش ازينش چو من خسته پريشان مگذارزلف مشکين که چنين برقدمت دارد سر
دورش از روي چو خورشيد درفشان مگذارهر که از مهر تو چون ذره شود سرگردان
آخر اين حسرتم اندر دل بريان مگذارکام جانم ز نمکدان عقيقت شکريست
دست من گير و مرا بي سر و سامان مگذارمن سرگشته چو سردر سر زلفت کردم
دست بيگانه بدان سيب زنخدان مگذارمنکه از پسته و بادام تو دورم باري
گودگر باد صبا را بگلستان مگذارباغبان را اگر از غيرت بلبل خبرست
بيش ازين گوي دلم در خم چوگان مگذارمنکه با زلف چو چوگان تو گوئي نزدم
عام را گرد سراپرده‌ي سلطان مگذارخواجو ار خلوت دل منزل يارست ترا


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط