برافکن سايبان ظلمت از نور شاعر : خواجوي کرماني که باد از روي خوبت چشم بد دور برافکن سايبان ظلمت از نور نظر بر طلعتت نور علي نور رخت در چشم ما نورست در چشم ز ريحان تو در خط رفته کافور بياقوتت برات آورده سنبل که سلطان آمرست و بنده مامور ترا بر جان من فرمان روانست تو پنداري که اين خلدست و آن حور بهشتي روي اگر در گلشن آيد نبيند ناظرم جز روي منظور گرم روي زمين گردد مصور ولي آنماهرخ در پرده مستور ز بادامش حريفان نيمه مستند نبايد داد...