تا بود بار غمت بر دل بي‌هوش مرا

تا بود بار غمت بر دل بي‌هوش مرا شاعر : سعدي سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا تا بود بار غمت بر دل بي‌هوش مرا تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا نگذرد ياد گل و سنبلم اندر خاطر تا کند لذت وصل تو فراموش مرا شربتي تلختر از زهر فراقت بايد روزي ار با تو نشد دست در آغوش مرا هر شبم با غم هجران تو سر بر بالين به دهان تو که زهر آيد از آن نوش مرا بي دهان تو اگر صد قدح نوش دهند بنده‌ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا سعدي اندر کف جلاد غمت مي‌گويد ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تا بود بار غمت بر دل بي‌هوش مرا
تا بود بار غمت بر دل بي‌هوش مرا
تا بود بار غمت بر دل بي‌هوش مرا

شاعر : سعدي

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مراتا بود بار غمت بر دل بي‌هوش مرا
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرانگذرد ياد گل و سنبلم اندر خاطر
تا کند لذت وصل تو فراموش مراشربتي تلختر از زهر فراقت بايد
روزي ار با تو نشد دست در آغوش مراهر شبم با غم هجران تو سر بر بالين
به دهان تو که زهر آيد از آن نوش مرابي دهان تو اگر صد قدح نوش دهند
بنده‌ام بنده به کشتن ده و مفروش مراسعدي اندر کف جلاد غمت مي‌گويد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط