کهن شود همه کس را به روزگار ارادت

کهن شود همه کس را به روزگار ارادت شاعر : سعدي مگر مرا که همان عشق اولست و زيادت کهن شود همه کس را به روزگار ارادت کجا روم که نميرم بر آستان عبادت گرم جواز نباشد به پيشگاه قبولت که هجر و وصل تو ديدم چه جاي موت و اعادت مرا به روز قيامت مگر حساب نباشد تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عيادت شنيدمت که نظر مي‌کني به حال ضعيفان فلک شوم به بزرگي و مشتري به سعادت گرم به گوشه چشمي شکسته وار ببيني روم که بي تو نشينم کدام صبر و جلادت بيايمت که ببينم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت

شاعر : سعدي

مگر مرا که همان عشق اولست و زيادتکهن شود همه کس را به روزگار ارادت
کجا روم که نميرم بر آستان عبادتگرم جواز نباشد به پيشگاه قبولت
که هجر و وصل تو ديدم چه جاي موت و اعادتمرا به روز قيامت مگر حساب نباشد
تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عيادتشنيدمت که نظر مي‌کني به حال ضعيفان
فلک شوم به بزرگي و مشتري به سعادتگرم به گوشه چشمي شکسته وار ببيني
روم که بي تو نشينم کدام صبر و جلادتبيايمت که ببينم کدام زهره و يارا
گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادتمرا هرآينه روزي تمام کشته ببيني
زهي حيات نکونام و رفتني به شهادتاگر جنازه سعدي به کوي دوست برآرند


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط