دل هر که صيد کردي نکشد سر از کمندت شاعر : سعدي نه دگر اميد دارد که رها شود ز بندت دل هر که صيد کردي نکشد سر از کمندت که به اتفاق بيني دل عالمي سپندت به خدا که پرده از روي چو آتشت برافکن نه صبا صنوبري يافت چو قامت بلندت نه چمن شکوفهاي رست چو روي دلستانت چه کند که شير گردن ننهد چو گوسفندت گرت آرزوي آنست که خون خلق ريزي اگر التفات بودي به فقير مستمندت تو امير ملک حسني به حقيقت اي دريغا به طمع ز دست رفتي و به پاي درفکندت نه تو را بگفتم اي...