دوست دارم که بپوشي رخ همچون قمرت شاعر : سعدي تا چو خورشيد نبينند به هر بام و درت دوست دارم که بپوشي رخ همچون قمرت گر در آيينه ببيني برود دل ز برت جرم بيگانه نباشد که تو خود صورت خويش کب شيرين چو بخندي برود از شکرت جاي خندهست سخن گفتن شيرين پيشت تا نبايد که بشوراند خواب سحرت راه آه سحر از شوق نمييارم داد هيچ مشاطه نيارايد از اين خوبترت هيچ پيرايه زيادت نکند حسن تو را تا تأمل نکند ديده هر بي بصرت بارها گفتهام اين روي به هر کس منماي ...