آن ماه دوهفته در نقابست
آن ماه دوهفته در نقابست شاعر : سعدي يا حوري دست در خضابست آن ماه دوهفته در نقابست يا قوس قزح بر آفتابست وان وسمه بر ابروان دلبند ز اندازه به درمبر جفا را سيلاب ز سر گذشت يارا چشمي و هزار چشمه آبست بازآي که از غم تو ما را هر چند که ميکني نکويي تندي و جفا و زشتخويي جان بر لب و چشم بر خطابست فرمان برمت به هر چه گويي دل بر نمک لبت کبابي اي روي تو از بهشت بابي وين آتش دل نه جاي آبست گفتم بزنم بر آتش آبي چشمم ز غمت نميبرد خواب...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آن ماه دوهفته در نقابست
آن ماه دوهفته در نقابست
شاعر : سعدي
يا حوري دست در خضابست آن ماه دوهفته در نقابست يا قوس قزح بر آفتابست وان وسمه بر ابروان دلبند ز اندازه به درمبر جفا را سيلاب ز سر گذشت يارا چشمي و هزار چشمه آبست بازآي که از غم تو ما را هر چند که ميکني نکويي تندي و جفا و زشتخويي جان بر لب و چشم بر خطابست فرمان برمت به هر چه گويي دل بر نمک لبت کبابي اي روي تو از بهشت بابي وين آتش دل نه جاي آبست گفتم بزنم بر آتش آبي چشمم ز غمت نميبرد خواب صبر از تو کسي نياورد تاب چندان که بنا کني خرابست شک نيست که بر ممر سيلاب في منظرک النهار و الليل اي شهره شهر و فتنه خيل در صورت آدمي دوابست هر کو نکند به صورتت ميل اقرار به بندگيت کردم اي داروي دلپذير دردم چندان که خطا کني صوابست داني که من از تو برنگردم گر چه تو بزرگ و ما حقيريم گر چه تو امير و ما اسيريم دلداري دوستان ثوابست گر چه تو غني و ما فقيريم مه پيکر آفتاب پرتو اي سرو روان و گلبن نو شبهاي چنين نه وقت خوابست بستان و بده بگوي و بشنو اي طالع سعد و بخت فيروز امشب شب خلوتست تا روز يا شمع مکن که ماهتابست شمعي به ميان ما برافروز درده به معاشران هشيار ساقي قدحي قلندري وار کاين مستي ما نه از شرابست ديوانه به حال خويش بگذار برقست لوامع جواني بادست غرور زندگاني بشتاب که عمر در شتابست درياب دمي که ميتواني خود سير نميشود ز مردم اين گرسنه گرگ بي ترحم وين دور فلک چو آسيابست ابناي زمان مثال گندم تا لاف زني و قرب جويي سعدي تو نه مرد وصل اويي کاين ره که تو ميروي سرابست اي تشنه به خيره چند پويي
مقالات مرتبط