شب فراق که داند که تا سحر چندست شاعر : سعدي مگر کسي که به زندان عشق دربندست شب فراق که داند که تا سحر چندست کدام سرو به بالاي دوست مانندست گرفتم از غم دل راه بوستان گيرم که برشکستي و ما را هنوز پيوندست پيام من که رساند به يار مهرگسل به خاک پاي تو وان هم عظيم سوگندست قسم به جان تو گفتن طريق عزت نيست هنوز ديده به ديدارت آرزومندست که با شکستن پيمان و برگرفتن دل به جاي خاک که در زير پايت افکندهست بيا که بر سر کويت بساط چهره ماست بلاي...