شراب از دست خوبان سلسبيلست شاعر : سعدي و گر خود خون ميخواران سبيلست شراب از دست خوبان سلسبيلست هميبينم که خرما بر نخيلست نميدانم رطب را چاشني چيست نه سرمست آن به جادويي کحيلست نه وسمست آن به دلبندي خضيبست نه در حنا که در خون قتيلست سرانگشتان صاحب دل فريبش که ما را بند بر پاي رحيلست الا اي کاروان محمل برانيد که بر مجنون رود ليلي طويلست هر آن شب در فراق روي ليلي بيابان را نپرسد چند ميلست کمندش ميدواند پاي مشتاق و گر خود ره به...