بر من که صبوحي زدهام خرقه حرامست بر من که صبوحي زدهام خرقه حرامستشاعر : سعدي اي مجلسيان راه خرابات کدامستبر من که صبوحي زدهام خرقه حرامستما را غمت اي ماه پري چهره تمامستهر کس به جهان خرميي پيش گرفتندکان جا که تو بنشيني بر سرو قيامستبرخيز که در سايه سروي بنشينيموان خال بناگوش مگر دانه دامستدام دل صاحب نظرانت خم گيسوستگر باده خورم خمر بهشتي نه حرامستبا چون تو حريفي به چنين جاي در اين وقتدر مجلس ما سنگ مينداز که جامستبا محتسب شهر بگوييد که زنهارتا خلق ندانند که معشوقه چه نامستغيرت نگذارد که بگويم که مرا کشتوان را خبر از آتش ما نيست که خامستدردا که بپختيم در اين سوز نهانيچون در نظر دوست نشيني همه کامستسعدي مبر انديشه که در کام نهنگان