ز من مپرس که در دست او دلت چونست

ز من مپرس که در دست او دلت چونست شاعر : سعدي ازو بپرس که انگشت‌هاش در خونست ز من مپرس که در دست او دلت چونست که اندرون جراحت رسيدگان چونست و گر حديث کنم تندرست را چه...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ز من مپرس که در دست او دلت چونست
ز من مپرس که در دست او دلت چونست
ز من مپرس که در دست او دلت چونست

شاعر : سعدي

ازو بپرس که انگشت‌هاش در خونستز من مپرس که در دست او دلت چونست
که اندرون جراحت رسيدگان چونستو گر حديث کنم تندرست را چه خبر
فتاده در پي بيچاره‌اي که مجنونستبه حسن طلعت ليلي نگاه مي‌نکند
مرا خيال کسي کز خيال بيرونستخيال روي کسي در سرست هر کس را
که بامداد به روي تو فال ميمونستخجسته روز کسي کز درش تو بازآيي
به ترک عشق تو گفتن نه طبع موزونستچنين شمايل موزون و قد خوش که تو راست
مرا به هر چه تو گويي ارادت افزونستاگر کسي به ملامت ز عشق برگردد
بيا که چشم و دهان تو مست و ميگونستنه پادشاه منادي ز دست مي مخوريد
از آب ديده تو گويي کنار جيحونستکنار سعدي از آن روز کز تو دور افتاد


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط