با همه مهر و با منش کينست شاعر : سعدي چه کنم حظ بخت من اينست با همه مهر و با منش کينست پنجه با ساعدي که سيمينست شايد اي نفس تا دگر نکني هر که را چشم مصلحت بينست ننهد پاي تا نبيند جاي طفل نادان و مار رنگينست مثل زيرکان و چنبر عشق مگر آن شب که گور بالينست دردمند فراق سر ننهد که نه اين نوبت نخستينست گريه گو بر هلاک من مکنيد که محبت هزار چندينست لازمست احتمال چندين جور اعتقاد من آن که شيرينست گر هزارم جواب تلخ دهي چون کمندش...