جان و تنم اي دوست فداي تن و جانت

جان و تنم اي دوست فداي تن و جانت شاعر : سعدي مويي نفروشم به همه ملک جهانت جان و تنم اي دوست فداي تن و جانت تو خود شکري يا عسلست آب دهانت شيرينتر از اين لب نشيندم که سخن گفت باشد که تفرج بکنم دست و کمانت يک روز عنايت کن و تيري به من انداز من مي‌نگرم گوشه چشم نگرانت گر راه بگرداني و گر روي بپوشي بر ماه نباشد قد چون سرو روانت بر سرو نباشد رخ چون ماه منيرت بسيار بگفتيم و نکرديم بيانت آخر چه بلايي تو که در وصف نيايي معذور بدارند چو بينند...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جان و تنم اي دوست فداي تن و جانت
جان و تنم اي دوست فداي تن و جانت
جان و تنم اي دوست فداي تن و جانت

شاعر : سعدي

مويي نفروشم به همه ملک جهانتجان و تنم اي دوست فداي تن و جانت
تو خود شکري يا عسلست آب دهانتشيرينتر از اين لب نشيندم که سخن گفت
باشد که تفرج بکنم دست و کمانتيک روز عنايت کن و تيري به من انداز
من مي‌نگرم گوشه چشم نگرانتگر راه بگرداني و گر روي بپوشي
بر ماه نباشد قد چون سرو روانتبر سرو نباشد رخ چون ماه منيرت
بسيار بگفتيم و نکرديم بيانتآخر چه بلايي تو که در وصف نيايي
معذور بدارند چو بينند عيانتهر کس که ملامت کند از عشق تو ما را
سودي به مساکين رسد آخر چه زيانتحيفست چنين روي نگارين که بپوشي
بنشين که به خاطر بگرفتست نشانتبازآي که در ديده بماندست خيالت
از جان رمقي دارم و هم برخي جانتبسيار نباشد دلي از دست بدادن
خرم تن سعدي که برآمد به زبانتدشنام کرم کردي و گفتي و شنيدم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط