جان و تنم اي دوست فداي تن و جانت شاعر : سعدي مويي نفروشم به همه ملک جهانت جان و تنم اي دوست فداي تن و جانت تو خود شکري يا عسلست آب دهانت شيرينتر از اين لب نشيندم که سخن گفت باشد که تفرج بکنم دست و کمانت يک روز عنايت کن و تيري به من انداز من مينگرم گوشه چشم نگرانت گر راه بگرداني و گر روي بپوشي بر ماه نباشد قد چون سرو روانت بر سرو نباشد رخ چون ماه منيرت بسيار بگفتيم و نکرديم بيانت آخر چه بلايي تو که در وصف نيايي معذور بدارند چو بينند...