آن کيست کاندر رفتنش صبر از دل ما ميبرد شاعر : سعدي ترک از خراسان آمدست از پارس يغما ميبرد آن کيست کاندر رفتنش صبر از دل ما ميبرد گر باد نوروز از سرش بويي به صحرا ميبرد شيراز مشکين ميکند چون ناف آهوي ختن کان چشم خواب آلوده خواب از ديده ما ميبرد من پاس دارم تا به روز امشب به جاي پاسبان چون خارپشتم گوييا سوزن در اعضا ميبرد برتاس در بر ميکنم يک لحظه بي اندام او ديدار خوبان اختيار از دست دانا ميبرد بسيار ميگفتم که دل با کس نپيوندم ولي...