کدام چاره سگالم که با تو درگيرد شاعر : سعدي کجا روم که دل من دل از تو برگيرد کدام چاره سگالم که با تو درگيرد که چشم شوخ من از عاشقي حذر گيرد ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نيست که پيش تير غمت صابري سپر گيرد دل ضعيف مرا نيست زور بازوي آن که گر به خنده درآيي جهان شکر گيرد چو تلخ عيشي من بشنوي به خنده درآي به مرده درنگري زندگي ز سر گيرد به خسته برگذري صحتش فرازآيد که در ني آتش سوزنده زودتر گيرد ز سوزناکي گفتار من قلم بگريست کرشمه تو جهاني...