تا کي اي دلبر دل من بار تنهايي کشد شاعر : سعدي ترسم از تنهايي احوالم به رسوايي کشد تا کي اي دلبر دل من بار تنهايي کشد عاقلي بايد که پاي اندر شکيبايي کشد کي شکيبايي توان کردن چو عقل از دست رفت خاک پايت نرگس اندر چشم بينايي کشد سروبالاي منا گر چون گل آيي به چمن آسمان بر چهره ترکان يغمايي کشد روي تاجيکانهات بنماي تا داغ حبش فتنه انگيزي چو زلفت سر به رعنايي کشد شهد ريزي چون دهانت دم به شيريني زند ساحر چشمت به مقناطيس زيبايي کشد دل نماند...