دوش بي روي تو آتش به سرم بر مي‌شد

دوش بي روي تو آتش به سرم بر مي‌شد شاعر : سعدي و آبي از ديده مي‌آمد که زمين تر مي‌شد دوش بي روي تو آتش به سرم بر مي‌شد همه شب ذکر تو مي‌رفت و مکرر مي‌شد تا به افسوس به پايان نرود عمر عزيز گفتي اندر بن مويم سر نشتر مي‌شد چون شب آمد همه را ديده بيارامد و من خون دل بود که از ديده به ساغر مي‌شد آن نه مي‌بود که دور از نظرت مي‌خوردم پيش چشمم در و ديوار مصور مي‌شد از خيال تو به هر سو که نظر مي‌کردم مدعي بود اگرش خواب ميسر مي‌شد چشم مجنون چو بخفتي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوش بي روي تو آتش به سرم بر مي‌شد
دوش بي روي تو آتش به سرم بر مي‌شد
دوش بي روي تو آتش به سرم بر مي‌شد

شاعر : سعدي

و آبي از ديده مي‌آمد که زمين تر مي‌شددوش بي روي تو آتش به سرم بر مي‌شد
همه شب ذکر تو مي‌رفت و مکرر مي‌شدتا به افسوس به پايان نرود عمر عزيز
گفتي اندر بن مويم سر نشتر مي‌شدچون شب آمد همه را ديده بيارامد و من
خون دل بود که از ديده به ساغر مي‌شدآن نه مي‌بود که دور از نظرت مي‌خوردم
پيش چشمم در و ديوار مصور مي‌شداز خيال تو به هر سو که نظر مي‌کردم
مدعي بود اگرش خواب ميسر مي‌شدچشم مجنون چو بخفتي همه ليلي ديدي
مي‌بديدم نه خيالم ز برابر مي‌شدهوش مي‌آمد و مي‌رفت و نه ديدار تو را
گاه چون مجمره‌ام دود به سر بر مي‌شدگاه چون عود بر آتش دل تنگم مي‌سوخت
نفسي مي‌زد و آفاق منور مي‌شدگويي آن صبح کجا رفت که شب‌هاي دگر
ور نه هر شب به گريبان افق بر مي‌شدسعديا عقد ثريا مگر امشب بگسيخت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط