نفسي وقت بهارم هوس صحرا بود شاعر : سعدي با رفيقي دو که دايم نتوان تنها بود نفسي وقت بهارم هوس صحرا بود وان همه صورت شاهد که بر آن ديبا بود خاک شيراز چو ديباي منقش ديدم ليکن از ناله مرغان چمن غوغا بود پارس در سايه اقبال اتابک ايمن که چه گويم نتوان گفت که چون زيبا بود شکرين پسته دهاني به تفرج بگذشت نه بدان بوي و صنوبر نه بدان بالا بود يعلم الله که شقايق نه بدان لطف و سمن نفس عيسويش در لب شکرخا بود فتنه سامريش در نظر شورانگيز يار بت پيکر...