هر شب انديشه ديگر کنم و راي دگر

هر شب انديشه ديگر کنم و راي دگر شاعر : سعدي که من از دست تو فردا بروم جاي دگر هر شب انديشه ديگر کنم و راي دگر حسن عهدم نگذارد که نهم پاي دگر بامدادان که برون مي‌نهم از منزل پاي ما به غير از تو نداريم تمناي دگر هر کسي را سر چيزي و تمناي کسيست متصور نشود صورت و بالاي دگر زان که هرگز به جمال تو در آيينه وهم منم امروز و تويي وامق و عذراي دگر وامقي بود که ديوانه عذرايي بود خلق بيرون شده هر قوم به صحراي دگر وقت آنست که صحرا گل و سنبل گيرد ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هر شب انديشه ديگر کنم و راي دگر
هر شب انديشه ديگر کنم و راي دگر
هر شب انديشه ديگر کنم و راي دگر

شاعر : سعدي

که من از دست تو فردا بروم جاي دگرهر شب انديشه ديگر کنم و راي دگر
حسن عهدم نگذارد که نهم پاي دگربامدادان که برون مي‌نهم از منزل پاي
ما به غير از تو نداريم تمناي دگرهر کسي را سر چيزي و تمناي کسيست
متصور نشود صورت و بالاي دگرزان که هرگز به جمال تو در آيينه وهم
منم امروز و تويي وامق و عذراي دگروامقي بود که ديوانه عذرايي بود
خلق بيرون شده هر قوم به صحراي دگروقت آنست که صحرا گل و سنبل گيرد
تا فراغ از تو نماند به تماشاي دگربامدادان به تماشاي چمن بيرون آي
گويم اين نيز نهم بر سر غم‌هاي دگرهر صباحي غمي از دور زمان پيش آيد
سعدي امروز تحمل کن و فرداي دگربازگويم نه که دوران حيات اين همه نيست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما