اگر دستم رسد روزي که انصاف از تو بستانم شاعر : سعدي قضاي عهد ماضي را شبي دستي برافشانم اگر دستم رسد روزي که انصاف از تو بستانم تو صبر از من تواني کرد و من صبر از تو نتوانم چنانت دوست ميدارم که گر روزي فراق افتد دگر ره ديده ميافتد بر آن بالاي فتانم دلم صد بار ميگويد که چشم از فتنه بر هم نه و گر نه باغبان گويد که ديگر سرو ننشانم تو را در بوستان بايد که پيش سرو بنشيني خلاف من که بگرفته است دامن در مغيلانم رفيقانم سفر کردند هر ياري به اقصايي...