سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی/ چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
يکشنبه، 4 مهر 1400
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
شاعر : سعدی
 
چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
بزه کردی و نکردند مذنان ثوابی به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند
که به روی دوست ماند که برافکند نقابی نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم
که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی سرم از خدای خواهد که به پایش اندرافتد
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی دل من نه مرد آنست که با غمش برآید
تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری
عجبست اگر نگردد که بگردد آسیابی دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی
که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن

شعری دیگر از سعدی شیرازی به پیشنهاد راسخون«نظر که با همه داری به چشم بخشایش»


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.