کس از اين نمک ندارد که تو اي غلام داري
کس از اين نمک ندارد که تو اي غلام داري
شاعر : سعدي
دل ريش عاشقان را نمکي تمام داري کس از اين نمک ندارد که تو اي غلام داري همه کس سر تو دارد تو سر کدام داري نه من اوفتاده تنها به کمند آرزويت متحيرم ندانم که تو خود چه نام داري ملکا مها نگارا صنما بتا بهارا به خلاف تيغ هندي که تو در نيام داري نظري به لشکري کن که هزار خون بريزي دل سخت نيز با او نه کم از رخام داري صفت رخام دارد تن نرم نازنينت منت آن کمينه مرغم که اسير دام داري همه ديدهها به سويت نگران حسن رويت مگر آن که ما گداييم و تو احتشام داري چه مخالفت بديدي که مخالطت بريدي به چه جرم ديگر از من سر انتقام داري بجز اين گنه ندانم که محب و مهربانم مگر از وفاي عهدي که نه بردوام داري گله از تو حاش لله نکنند و خود نباشد که تو در دلم نشستي و سر مقام داري نظر از تو برنگيرم همه عمر تا بميرم خجلست از اين حلاوت که تو در کلام داري سخن لطيف سعدي نه سخن که قند مصري