ما بي تو به دل برنزديم آب صبوري ما بي تو به دل برنزديم آب صبوريشاعر : سعدي چون سنگ دلان دل بنهاديم به دوريما بي تو به دل برنزديم آب صبوريگويي همه عالم ظلماتست و تو نوريبعد از تو که در چشم من آيد که به چشممما از تو گريزان و تو از خلق نفوريخلقي به تو مشتاق و جهاني به تو روشنسبزه نشنيدم که دمد بر گل سوريجز خط دلاويز تو بر طرف بناگوشگويند مگر باغ بهشتست و تو حوريدر باغ رو اي سرو خرامان که خلايقليکن چه کنم گر نکنم صبر ضروريروي تو نه روييست کز او صبر توان کردهم جور تو بهتر که ز روي تو صبوريسعدي به جفا دست اميد از تو ندارد