ندانم از من خسته جگر چه مي‌خواهي

ندانم از من خسته جگر چه مي‌خواهي شاعر : سعدي دلم به غمزه ربودي دگر چه مي‌خواهي ندانم از من خسته جگر چه مي‌خواهي ز روزگار من آشفته‌تر چه مي‌خواهي اگر تو بر دل آشفتگان ببخشايي جفا ز حد بگذشت اي پسر چه مي‌خواهي به هرزه عمر من اندر سر هواي تو شد به ديده هر چه تو گويي به سر چه مي‌خواهي ز ديده و سر من آن چه اختيار توست تو کان شهد و نباتي شکر چه مي‌خواهي شنيده‌ام که تو را التماس شعر رهيست کنون غرامت آن يک نظر چه مي‌خواهي به عمري از رخ خوب تو...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ندانم از من خسته جگر چه مي‌خواهي
ندانم از من خسته جگر چه مي‌خواهي
ندانم از من خسته جگر چه مي‌خواهي

شاعر : سعدي

دلم به غمزه ربودي دگر چه مي‌خواهيندانم از من خسته جگر چه مي‌خواهي
ز روزگار من آشفته‌تر چه مي‌خواهياگر تو بر دل آشفتگان ببخشايي
جفا ز حد بگذشت اي پسر چه مي‌خواهيبه هرزه عمر من اندر سر هواي تو شد
به ديده هر چه تو گويي به سر چه مي‌خواهيز ديده و سر من آن چه اختيار توست
تو کان شهد و نباتي شکر چه مي‌خواهيشنيده‌ام که تو را التماس شعر رهيست
کنون غرامت آن يک نظر چه مي‌خواهيبه عمري از رخ خوب تو برده‌ام نظري
وي آن کند که تو گويي دگر چه مي‌خواهيدريغ نيست ز تو هر چه هست سعدي را


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط