ز حد بگذشت مشتاقي و صبر اندر غمت يارا

ز حد بگذشت مشتاقي و صبر اندر غمت يارا شاعر : سعدي به وصل خود دوايي کن دل ديوانه‌ي ما را ز حد بگذشت مشتاقي و صبر اندر غمت يارا مگر ليلي کند درمان غم مجنون شيدا را علاج درد مشتاقان طبيت عام نشناسد نبايستي نمود اول به ما آن روي زيبا را گرت پرواي غمگينان نخواهد بود و مسکينان ببايد چاره‌اي کردن کنون آن ناشکيبا را چو بنمودي و بربودي ثبات از عقل و صبر از دل وليکن تا تو را ديدم گزيدم راه سودا را مرا سوداي بت‌رويان نبودي پيش ازين در سر وگرنه بي‌شما...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ز حد بگذشت مشتاقي و صبر اندر غمت يارا
ز حد بگذشت مشتاقي و صبر اندر غمت يارا
ز حد بگذشت مشتاقي و صبر اندر غمت يارا

شاعر : سعدي

به وصل خود دوايي کن دل ديوانه‌ي ما راز حد بگذشت مشتاقي و صبر اندر غمت يارا
مگر ليلي کند درمان غم مجنون شيدا راعلاج درد مشتاقان طبيت عام نشناسد
نبايستي نمود اول به ما آن روي زيبا راگرت پرواي غمگينان نخواهد بود و مسکينان
ببايد چاره‌اي کردن کنون آن ناشکيبا راچو بنمودي و بربودي ثبات از عقل و صبر از دل
وليکن تا تو را ديدم گزيدم راه سودا رامرا سوداي بت‌رويان نبودي پيش ازين در سر
وگرنه بي‌شما قدري ندارد دين و دنيا رامراد ما وصال تست از دنيا و از عقبي
برآيد از دلم آهي بسوزد هفت دريا راچنان مشتاقم اي دلبر به ديدارت که از دوري
که در عالم نمي‌داند کسي احوال فردا رابيا تا يک زمان امروز خوش باشيم در خلوت
ولي بيمار استسقا چه داند ذوق حلوا را؟سخن شيرين همي گويي به رغم دشمنان سعدي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط