شنيدم که داراي فرخ تبار

شنيدم که داراي فرخ تبار شاعر : سعدي ز لشکر جدا ماند روز شکار شنيدم که داراي فرخ تبار بدل گفت داراي فرخنده کيش دوان آمدش گله‌باني به پيش ز دورش بدوزم به تير خدنگ مگر دشمن است اين که آمد به جنگ به يک دم وجودش عدم خواست کرد کمان کياني به زه راست کرد که چشم بد از روزگار تو دور بگفت اي خداوند ايران و تور به خدمت بدين مرغزار اندرم من آنم که اسبان شه پرورم بخنديد و گفت: اي نکوهيده راي ملک را دل رفته آمد بجاي وگر نه زه آورده بودم به...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شنيدم که داراي فرخ تبار
شنيدم که داراي فرخ تبار
شنيدم که داراي فرخ تبار

شاعر : سعدي

ز لشکر جدا ماند روز شکارشنيدم که داراي فرخ تبار
بدل گفت داراي فرخنده کيشدوان آمدش گله‌باني به پيش
ز دورش بدوزم به تير خدنگمگر دشمن است اين که آمد به جنگ
به يک دم وجودش عدم خواست کردکمان کياني به زه راست کرد
که چشم بد از روزگار تو دوربگفت اي خداوند ايران و تور
به خدمت بدين مرغزار اندرممن آنم که اسبان شه پرورم
بخنديد و گفت: اي نکوهيده رايملک را دل رفته آمد بجاي
وگر نه زه آورده بودم به گوشتو را ياوري کرد فرخ سروش
نصحيت ز منعم نبايد نهفتنگهبان مرعي بخنديد و گفت:
که دشمن نداند شهنشه ز دوستنه تدبير محمود و راي نکوست
که هر کهتري را بداني که کيستچنان است در مهتري شرط زيست
ز خيل و چراگاه پرسيده‌ايمرا بارها در حضر ديده‌اي
نمي‌دانيم از بدانديش بازکنونت به مهر آمدم پيشباز
که اسبي برون آرم از صد هزارتوانم من، اي نامور شهريار
تو هم گله‌ي خويش داري، بپايمرا گله‌باني به عقل است و راي
که تدبير شاه از شبان کم بوددر آن تخت و ملک از خلل غم بود


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.