چو دور خلافت به مأمون رسيد شاعر : سعدي يکي ماه پيکر کنيزک خريد چو دور خلافت به مأمون رسيد به عقل خردمند بازي کني به چهر آفتابي، به تن گلبني سر انگشتها کرده عناب رنگ به خون عزيزان فرو برده چنگ چو قوس قزح بود بر آفتاب بر ابروي عابد فريبش خضاب مگر تن در آغوش مأمون نداد شب خلوت آن لعبت حور زاد سرش خواست کردن چو جوزا دو نيم گرفت آتش خشم در وي عظيم بينداز و با من مکن خفت و خيز بگفتا سر اينک به شمشير تيز چه خصلت ز من ناپسند آمدت؟ ...