يکي را چو من دل به دست کسي شاعر : سعدي گرو بود و ميبرد خواري بسي يکي را چو من دل به دست کسي به دف بر زدندش به ديوانگي پس از هوشمندي و فرزانگي که ترياک اکبر بود زهر دوست ز دشمن جفا بردي از بهر دوست چو مسمار پيشاني آورده پيش قفا خوردي از دست ياران خويش که بام دماغش لگد کوب کرد خيالش چنان بر سر آشوب کرد که غرقه ندارد ز باران خبر نبودش ز تشنيع ياران خبر نينديشد از شيشهي نام و ننگ کرا پاي خاطر برآمد به سنگ در آغوش اين مرد و بر وي...