کسي راه معروف کرخي بجست

کسي راه معروف کرخي بجست شاعر : سعدي که بنهاد معروفي از سر نخست کسي راه معروف کرخي بجست ز بيماريش تا به مرگ اندکي شنيدم که مهمانش آمد يکي به موييش جان در تن آويخته سرش موي و رويش صفا ريخته روان دست در بانگ و نالش نهاد شب آن جا بيفگند و بالش نهاد نه از دست فرياد او خواب کس نه خوابش گرفتي شبان يک نفس نمي‌مرد و خلقي به حجت بکشت نهادي پريشان و طبعي درشت گرفتند از او خلق راه گريز ز فرياد و ناليدن و خفت و خيز همان ناتوان ماند و معروف...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کسي راه معروف کرخي بجست
کسي راه معروف کرخي بجست
کسي راه معروف کرخي بجست

شاعر : سعدي

که بنهاد معروفي از سر نخستکسي راه معروف کرخي بجست
ز بيماريش تا به مرگ اندکيشنيدم که مهمانش آمد يکي
به موييش جان در تن آويختهسرش موي و رويش صفا ريخته
روان دست در بانگ و نالش نهادشب آن جا بيفگند و بالش نهاد
نه از دست فرياد او خواب کسنه خوابش گرفتي شبان يک نفس
نمي‌مرد و خلقي به حجت بکشتنهادي پريشان و طبعي درشت
گرفتند از او خلق راه گريزز فرياد و ناليدن و خفت و خيز
همان ناتوان ماند و معروف و بسز ديار مردم در آن بقعه کس
چو مردان ميان بست و کرد آنچه گفتشنيدم که شبها ز خدمت نخفت
که چند آورد مرد ناخفته تاب؟شبي بر سرش لشکر آورد خواب
مسافر پراگنده گفتن گرفتبه يک دم که چشمانش خفتن گرفت
که نامند و ناموس و زرقند و بادکه لعنت بر اين نسل ناپاک باد
فريبنده‌ي پارسايي فروشپليد اعتقادان پاکيزه پوش
که بيچاره‌اي ديده بر هم نبست؟چه داند لت انباني از خواب مست
که يک دم چرا غافل از وي بخفتسخنهاي منکر به معروف گفت
شنيدند پوشيدگان حرمفرو خورد شيخ اين حديث از کرم
شنيدي که درويش نالان چه گفت؟يکي گفت معروف را در نهفت
گراني مکن جاي ديگر بميربرو زين سپس گو سر خويش گير
ولي با بدان نيکمردي بدستنکويي و رحمت به جاي خودست
سر مردم آزار بر سنگ بهسر سفله را گرد بالش منه
که در شوره نادان نشاند درختمکن با بدان نيکي اي نيکبخت
کرم پيش نامردمان گم مکننگويم مراعات مردم مکن
که سگ را نمالند چون گربه پشتبه اخلاق نرمي مکن با درشت
به سيرت به از مردم ناسپاسگر انصاف خواهي سگ حق شناس
چو کردي مکافات بر يخ نويسبه برفاب رحمت مکن بر خسيس
مکن هيچ رحمت بر اين هيچ کسنديدم چنين پيچ بر پيچ کس
پريشان مشو زين پريشان که گفتبخنديد و گفت اي دلارام جفت
مرا ناخوش از وي خوش آمد به گوشگر از ناخوشي کرد بر من خروش
که نتواند از بي‌قراري غنودجفاي چنين کس نبايد شنود
به شکرانه بار ضعيفان بکشچو خود را قوي حال بيني و خوش
بميري و اسمت بميرد چو جسماگر خود همين صورتي چون طلسم
بر نيک نامي خوري لاجرموگر پروراني درخت کرم
بجز گور معروف، معروف نيستنبيني که در کرخ تربت بسي است
که تاج تکبر بينداختندبه دولت کساني سر افراختند
نداند که حشمت به حلم اندرستتکبر کند مرد حشمت پرست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.