دگر کس به مرگش گريبان دريد | | قضا زندهاي رگ جان بريد |
چو فرياد و زاري رسيدش به گوش | | چنين گفت بينندهاي تيز هوش |
گرش دست بودي دريدي کفن | | ز دست شما مرده بر خويشتن |
که روزي دو پيش از تو کردم بسيچ | | که چندين ز تيمار و دردم مپيچ |
که مرگ منت ناتوان کرد و ريش | | فراموش کردي مگر مرگ خويش |
نه بروي که برخود بسوزد دلش | | محقق چو بر مرده ريزد گلش |
چه نالي؟ که پاک آمد و پاک رفت | | ز هجران طفلي که در خاک رفت |
که ننگ است ناپاک رفتن به خاک | | تو پاک آمدي بر حذرباش و پاک |
نه آنگه که سررشته بردت ز دست | | کنون بايد اين مرغ را پاي بست |
نشيند به جاي تو ديگر کسي | | نشستي به جاي دگر کس بسي |
نخواهي بدربردن الا کفن | | اگر پهلواني و گر تيغ زن |
چو در ريگ ماند شود پاي بند | | خر وحش اگر بگسلاند کمند |
که پايت نرفتهست در ريگ گور | | تو را نيز چندان بود دست زور |
که گنبد نپايد بر او گردکان | | منه دل بر اين سالخورده مکان |
حساب از همين يک نفس کن که هست | | چو دي رفت و فردا نيامد به دست |