به نوبت‌اند ملوک اندرين سپنج سراي

به نوبت‌اند ملوک اندرين سپنج سراي شاعر : سعدي کنون که نوبت تست اي ملک به عدل گراي به نوبت‌اند ملوک اندرين سپنج سراي که بار بازپسين دشمنيست جمله رباي؟ چه دوستي کند ايام اندک اندک بخش چو دور عمر به سر شد درآمدند از پاي چه مايه بر سر اين ملک سروران بودند که ديگرانش به حسرت گذاشتند به جاي تو مرد باش و ببر با خود آنچه بتواني بناي خانه‌کنانند و بام قصرانداي درم به جورستانان زر به زينت ده به سيم سوختگان زرنگار کرده سراي به عاقبت خبر آمد که مرد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به نوبت‌اند ملوک اندرين سپنج سراي
به نوبت‌اند ملوک اندرين سپنج سراي
به نوبت‌اند ملوک اندرين سپنج سراي

شاعر : سعدي

کنون که نوبت تست اي ملک به عدل گرايبه نوبت‌اند ملوک اندرين سپنج سراي
که بار بازپسين دشمنيست جمله رباي؟چه دوستي کند ايام اندک اندک بخش
چو دور عمر به سر شد درآمدند از پايچه مايه بر سر اين ملک سروران بودند
که ديگرانش به حسرت گذاشتند به جايتو مرد باش و ببر با خود آنچه بتواني
بناي خانه‌کنانند و بام قصراندايدرم به جورستانان زر به زينت ده
به سيم سوختگان زرنگار کرده سرايبه عاقبت خبر آمد که مرد ظالم و ماند
عقيق زيورش از ديده‌هاي خون‌پالايبخور مجلسش از ناله‌هاي دودآميز
بلند بانگ چه سود و ميان تهي چو دراي؟نياز بايد و طاعت نه شوکت و ناموس
به گوش جان تو پندارم اين دو گفت خدايدو خصلت‌اند نگهبان ملک و ياور دين
دوم که از در بيچارگان به لطف درآييکي که گردن زورآوران به قهر بزن
تو بر و بحر گرفتي به عدل و همت و رايبه تيغ و طعنه گرفتند جنگجويان ملک
چو دولتست چه حاجت به تير جوشن خايچو همتست چه حاجت به گرز مغفرکوب
که سايه بر سر ايشان فکنده‌اي چو همايبه چشم عقل من اين خلق پادشاهانند
نه بانگ مطرب و آواي چنگ و ناله‌ي نايسماع مجلست آواز ذکر و قرآنست
نه عود سوز به کار آيدت نه عنبرسايعمل بيار که رخت سراي آخرتست
که دست فتنه ببندد خداي کارگشايکف نياز به حق برگشاي و همت بند
که مار دست ندارد ز قتل مارافسايبد اوفتند بدان لاجرم که در مثلست
عدوي مملکتست او به کشتنش فرمايهر آن کست که به آزار خلق فرمايد
که بشنود سخن دشمنان دوست‌نمايبه کامه‌ي دل دشمن نشيند آن مغرور
به چشم عفو و کرم بر شکستگان بخشاياگر توقع بخشايش خدايت هست
دلي به دست کن و زنگ خاطري بزدايديار مشرق و مغرب مگير و جنگ مجوي
گرت به سايه در آسايشي به خلق رسدنگويمت چو زبان‌آوران رنگ‌آساي
که ابر مشک‌فشاني و بحر گوهر زايبهشت بردي و در سايه خداي آساي
پس اين چه فايده گفتن که تا به حشر بپاينکاهد آنچه نبشتست عمر و نفزايد
به عدل و عفو و کرم کوش و در صلاح افزايمزيد رفعت دنيا و آخرت طلبي
جزا دهند به مکيال نيک و بد پيمايبه روز حشر که فعل بدان و نياکان را
سپيدنامه و خوشدل به عفو بار خدايجريده‌ي گنهت عفو باد و توبه قبول
که بار ديگرش از سينه برنيايد وايبه طعنه‌اي زده باد آنکه بر تو بد خواهد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط