بزن که قوت بازوي سلطنت داري

بزن که قوت بازوي سلطنت داري شاعر : سعدي که دست همت مردانت مي‌دهد ياري بزن که قوت بازوي سلطنت داري که در حمايت صاحبدلان بسياري جهان‌گشاي و عدو بند و ملک‌بخش و ستان کيت به روز ميسر شدي جهانداري؟ گرت به شب نبدي سر بر آستانه‌ي حق که خلق در شکم مادرند پنداري به دولت تو چنان ايمنست پشت زمين مجال آنکه کند بر کسي ستمکاري به زير سايه‌ي عدل تو آسمان را نيست چه نعمت است که بر بر و بحر مي‌باري کف عطاي تو گر نيست ابر رحمت حق مثال بحر محيطي و ابر...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بزن که قوت بازوي سلطنت داري
بزن که قوت بازوي سلطنت داري
بزن که قوت بازوي سلطنت داري

شاعر : سعدي

که دست همت مردانت مي‌دهد ياريبزن که قوت بازوي سلطنت داري
که در حمايت صاحبدلان بسياريجهان‌گشاي و عدو بند و ملک‌بخش و ستان
کيت به روز ميسر شدي جهانداري؟گرت به شب نبدي سر بر آستانه‌ي حق
که خلق در شکم مادرند پنداريبه دولت تو چنان ايمنست پشت زمين
مجال آنکه کند بر کسي ستمکاريبه زير سايه‌ي عدل تو آسمان را نيست
چه نعمت است که بر بر و بحر مي‌باريکف عطاي تو گر نيست ابر رحمت حق
مثال بحر محيطي و ابر آذاريمديح، شيوه‌ي درويش نيست تا گويم
نگويمت که به عدل از ملوک مختارينگويمت که به فضل از کرام ممتازي
که پند، راه خلاص است و دوستي باريوگرچه اين همه هستي، نصيحت اوليتر
که سر بخاري اگر روي شير نر خاريبه سعي کوش که ناگه فراغتت نبود
به خوب رويي، ليکن به خوب کرداريخداي يوسف صديق را عزيز نکرد
ولي به کار نيايد بجز نکوکاريشکوه و لشکر و جاه و جمال و مالت هست
چه باشد ار به عبادت شبي به روز آريچه روزها به شب آورده‌اي به راحت نفس
دعاي زنده‌دلانست در شب تاريکه پيش اهل دل آب حيات در ظلمات
ز بهر آنکه درو تخم آخرت کاريخداي سلطنتت بر زمين دنيا داد
که نام نيک به دست آوري و بگذاريبه نيک و بد چو ببايد گذاشت اين بهتر
رواست گر همه عالم گرفته انگاريپس از گرفتن عالم چو کوچ خواهد بود
کسي که خو کند اينجا به راست رفتاريصراط راست که داند در آن جهان رفتن؟
به کامراني درويش در سبکباري؟جهان ستاني و لشکرکشي چه مانندست
به رفعت از سر گردون، کلاه جباريبه بندگي سر طاعت بنه که بربايي
بزرگتر ملک و کمترينه بازاريچو کار با لحد افتاد هر دو يکسانند
بدان امير اجلش دهند سالاريورين گدا به مثل نيکبخت برخيزد
که جور و ظلم و تعدي ز خلق برداريتو را که رحمت و دادست و دين، بشارت باد
که دست هيچ قوي بر ضعيف نگماريبقاي مملکت اندر وجود يک شرطست
به صولتت علم کفر در نگونساريبه دولتت علم دين حق فراشته باد
بجز دهانه فرنگي و مشک تاتاريچنانکه تا به قيامت کسي نشان ندهد
که اين مبالغه دانم ز عقل نشماريهزار سال نگويم بقاي عمر تو باد
که حق‌گزاري و بي‌حق کسي نيازاريهمين سعادت و توفيق بر مزيدت باد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط