از آن مي خوردن عشقست دايم کار من هر شب شاعر : سنايي غزنوي که بي من در خراباتست دايم يار من هر شب از آن مي خوردن عشقست دايم کار من هر شب خروش و ناله و زاريست بي او کار من هر شب بتم را عيش و قلاشيست بي من کار هر روزي که دستوري بود ابليس را کردار من هر شب من آن رهبان خود نامم من آن قلاش خود کامم همي باشد گرو هم کفش و هم دستار من هر شب برهنه پا و سر زانم که دايم در خراباتم مغان دايم برند آتش ز بيتالنار من هر شب همه شب مست و مخمورم به عشق آن بت...