فراق آمد کنون از وصل برخوردار چون باشم فراق آمد کنون از وصل برخوردار چون باشمشاعر : سنايي غزنوي جدا گرديد يار از من جدا از يار چون باشمفراق آمد کنون از وصل برخوردار چون باشمعقيقافشان و گوهربيز و لولوبار چون باشمبه چشم ار نيستم گنج عقيق و لولو و گوهرچو خوابم شد تبه در آب جز بيدار چون باشمکسي کوبست خواب من در آب افگند پنداريدل آزرده ز عشق يار زود آزار چون باشمبت من هست دلداري و زود آزار و من دايمچو از دينار بيبهرم به رخ دينار چون باشمدهانش نيم دينارست و دينارست روي من«همه شب مردمان در خواب و من بيدار چون باشم»ز بيخوابي همي خوانم به عمدا اين غزل هردم